
بریدهای از کتاب سرزمین کوچگردها: جان رهاندن از دست آمریکا در قرن ۲۱ ۱، نوشتۀ جِسیکا بِرودِر ۲، صفحۀ ۲۴۷:
…میلیونها آمریکایی با این مسئله درگیرند که دیگر چنان گذشته نمیتوانند زندگیای در زمرۀ طبقۀ متوسّط داشته باشند. در خانههای مردم در سراسر کشور، میز آشپزخانهها پر از قبوض معوّقه است. چراغ خانهها تا دیری از شب سوسو میزند. پشت هم جمع و تفریقهایی تکراری، بارها و بارها، در عین خستگی و گاهی همراه با چند قطره اشک انجام میشود: دستمزدهای دریافتی منهای مخارج خورد و خوراک، منهای صورتهزینۀ درمانی، منهای سررسید کارت اعتباری، منهای قبوض شهری، منهای وام دانشجویی، منهای قسط ماشین، و منهای کمرشکنترین هزینه: اجاره.
در شکاف پهن و پهنترشوندهای که میان بستانکاری و بدهکاری قرار دارد، پرسشی اذهان را به خود مشغول میکند: «از کدام بخشهای این زندگی حاضرید چشم بپوشانید تا بتوانید زنده بمانید؟»
بیشترِ کسانی که میان این دوراهی قرار دارند، کارشان به وَنخوابی نمیکشد. آنهایی که چنین عاقبتی دارند امّا همسنگ آنچهاند که زیستشناسان «گونههای نشانگر» ۳ مینامند؛ این گونهها، جاندارانیاند حسّاس که میتوانند خبر از تحوّلات بسیار بزرگتری در زیستبوم دهند.
میلیونها آمریکایی دارند همچون کوچگردها واداشته میشوند که زندگی خود را تغییر دهند؛ ولو این تغییرات کمتر نمایانبنیادین باشد. باری، چالش بقا را میتوان از زوایای گوناگونی دید و تجزیه کرد: «آیا این ماه وعدههای خوراکتان را دو تا‑یکی میکنید؟ به جای مراجعه به پزشک، سر از اتاق اورژانس در میآورید؟ تأدیۀ سررسید کارت اعتباریتان را عقب و عقبتر میاندازید و امیدوارید که وارد فرآیند وصول نشوید؟ پرداخت قبوض برق و گاز را به تأخیر میاندازید و چشم امید بستهاید که کماکان خانهتان گرم و روشن بماند؟ میگذارید بهرههای وام دانشجویی و وام خرید خودرو، انباشته شوند، به امید این که روزی بالأخره بتوانید پرداختشان کنید؟»
این ذلّتها مؤکّد پرسش مهمتری هستند: «چه زمانی انتخابهای ناگزیر، موجب از هم پاشیدگی مردم –بخوانید جامعه– میشود؟»
هماکنون در میانۀ این پیشآمدیم. علت آن حساب و کتابهای رتق و فتقنشدنیِ خانه که خواب را از مردم گرفته، بر همهکس هویداست. اگر متوسّط درآمد شهروندان را در نظر بگیریم، ۱٪ پردرآمد جامعه در حال حاضر ۸۱ برابر نیمۀ پایینی جامعه ثروت میاندوزد. میزان درآمد جمعیت بزرگسالانی که در نیمۀ زیرین نردهبانِ کسب درآمد قرار دارند –چیزی در حدود ۱۱۷ میلیون آمریکایی–، از سال ۱۹۷۰ تا کنون هیچ تغییری نکرده است.
این دیگر شکافی در دستمزدها نیست؛ درّۀ بیداد است. و هزینۀ این گسستِ فزاینده را همهمان پرداخت میکنیم.
نویسندۀ فقید، اِستیون جِی گولد ۴، [در یکی از مقالاتش در کتاب شَستِ پاندا ۵،] چنین اندیشهای بر کاغذ میآورد: «نمیدانم چرا، امّا من بیشتر از این که به وزن و چینهای مغز اینشتین علاقهمند باشم، به این موضوع علاقهمندم که تقریباً شکّی نیست مردمانی به همان اندازه مستعد، در پنبهزارها و بیگارخانهها سالیان سال زیستهاند و مردهاند.»
اختلاف طبقاتیای ریشهدوان، تحرّک جامعه را تقریباً ناممکن میسازد و نتیجهاش چیزی نیست جز نظامی عملاً سلسلهای یا کاسْتی. وجود چنین نظامی نه تنها اخلاقاً نادرست است، بلکه بیاندازه منابع را هدر میدهد. محرومسازی بخش بزرگی از جمعیت کشور از دسترسی به فرصتها[ی برابر]، یعنی بر باد دادن منابع عظیمی از استعداد و هوش انسانی. همچنین تجربه نشان داده که چنین نظامی، رشد اقتصادی را کند میکند.
همهکسپذیرفتهترین شیوۀ محاسبۀ نابرابریِ درآمد، فرمولیست با یک قرن قدمت به نام ‹ضریب جینی› ۶. اقتصاددانهای سراسر دنیا، و همچنین نهادهایی چون بانک جهانی، سازمان سیا و سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی در پاریس، این فرمول را روشی معیار برای محاسبۀ نابرابریِ درآمد میدانند. آنچه این فرمول نشان میدهد، حیرتانگیز است. هماینک در میان ملّتهای توسعهیافته، ایالات متّحدۀ آمریکا نابرابرترین جامعه را دارد. میزان نابرابری اقتصادی در آمریکا قابلقیاس است با آمار کشورهایی چون روسیه، چین، آرژانتین، و حتّا کشور جنگزدهای چون جمهوری دمۆکراتیک کۆنگۆ.
و هر چقدر هم که اکنون اوضاع وخیم باشد، در آینده احتمال دارد وخیمتر نیز شود. این باعث میشود از خود بپرسم:
«در سالهای آتی، ما شاهد چه انعطاف دیگری در نظم اجتماعیمان –یا حتّا جهشیافتگی در آن– خواهیم بود؟ چه تعداد از مردم زیر فشار این نظام از پای در خواهند آمد؟ و چه تعداد خواهند توانست به گونهای خودشان را از زیر این فشار برهانند؟»
پینوشتها:
↑ ۱. Nomadland: Surviving America in the Twenty-First Century
↑ ۲. Jessica Bruder
↑ ۳. indicator species؛ در متون زیستشناسی، معادل «گونههای ‹شاخص›» را نیز به کار میبرند. – م.
↑ ۴. Stephen Jay Gould
↑ ۵. The Panda’s Thumb
↑ ۶. Gini coefficient
مترجم: مسیح محمودزاده
نمونهخوان: احمدرضا نوری
خود کتاب به زبان انگلیسی را میتوانید از اینجا بخرید.
ممنون به خاطر ترجمه ـی هر دو محتوا، مقاله حرف حق رو میزنه فقط نکته ای میشه اضافه کرد:
در حقیقت مردمی که روزی روح خودشون رو به دین “سرمایه داری” تسلیم کردند الان مثل تمام متدینین به عالم ظاهر و معنا، کم کم متوجه میشن که چه کلاه گشادی سرشون رفته، تا زمانی که جوونی و زیبایی ها و توانایی هایی در وجودت هست مثل انگل به جونت میفتن و زمانی که بی مصرف شدی دورت میندازن. سیستماتیک کردن برده داری کهن و تبدیل اون به برده داری شرکت های عظیم حالا بزرگترین مشکل بشره و روح این سیستم چنان از خون بشر استفاده کرده که در روز پایانیش، خون دنیا رو فرا میگیره.
متاسفانه به همون نسبت که سیستم، در سالیان دراز، ماهیتش رو به مردم نشون داده مردم آگاه تر نشدند و هنوز کسانی هستند که دل بسته به سیستم هایی این چنینی هستند.
پس یه خورده مردم رو هم مقصر بدونیم هر چند من معتقدم سیستم ها زاییده ـی افکار و نتیجه ـی عملکرد همین مردم هستند و من سیستم رو مثل روباتی میبینم که مردم برنامه ریزیش کردند یا حداقل به برنامه ریزیش به این شکلی که هست تن در دادند.