
بریدهای از کتابِ سرزمینِ کوچگردها: جان رهاندن از دستِ آمریکا در قرنِ ۲۱[1]Nomadland: Surviving America in the Twenty-First Century، نوشتهٔ جِسیکا بِرودِر[2]Jessica Bruder، صفحهٔ ۲۴۷:
…میلیونها آمریکایی با این مسئله درگیرند که دیگر همچون گذشته نمیتوانند زندگیای در زمرهٔ طبقهٔ متوسّط داشته باشند. در خانههایِ مردم در سراسرِ کشور، میزِ آشپزخانهها پر از قبوضِ معوّقه است. چراغِ خانهها تا دیری از شب سوسو میزند. پشتِ هم جمع و تفریقهایی تکراری، بارها و بارها، در عینِ خستگی و گاهی همراه با چند قطره اشک انجام میشود: دستمزدهایِ دریافتی منهایِ مخارجِ خورد و خوراک، منهایِ صورتهزینهٔ درمانی، منهایِ سررسیدِ کارتِ اعتباری، منهایِ قبوضِ شهری، منهایِ وامِ دانشجویی، منهایِ قسطِ ماشین، و منهایِ کمرشکنترین هزینه: اجارهخانه.
در شکافِ پهن و پهنترشوندهای که میانِ بستانکاری و بدهکاری قرار دارد، پرسشی اذهان را به خود مشغول میکند: «از کدام بخشهایِ این زندگی حاضرید چشم بپوشانید تا بتوانید زنده بمانید؟»
بیشترِ کسانی که میانِ این دوراهی قرار دارند، کارشان به وَنخوابی نمیکشد. آنهایی که چنین عاقبتی دارند امّا، همسنگِ آنچهاند که زیستشناسان ‹گونههایِ نشانگر›[3]indicator species. در متونِ زیستشناسی، معادلِ ‹گونههایِ ‹شاخص›› را نیز به کار میبرند. – م مینامند؛ این گونهها، جاندارانیاند حسّاس که میتوانند ما را از تحوّلاتِ بسیار بزرگتری در زیستبوم خبردار کنند.
میلیونها آمریکایی دارند همچون کوچگردها واداشته میشوند که زندگیِ خود را تغییر دهند؛ ولو این تغییرات کمتر نمایانبنیادین باشد. باری، چالشِ بقا را میتوان از زوایایِ گوناگونی مشاهده و تجزیه کرد: «آیا این ماه وعدههایِ خوراکتان را دو تا‑یکی میکنید؟ به جایِ مراجعه به پزشک، سر از اتاقِ اورژانس در میآورید؟ تأدیهٔ سررسیدِ کارتِ اعتباریتان را عقب و عقبتر میاندازید و امیدوارید که واردِ فرآیندِ وصول نشوید؟ پرداختِ قبوضِ برق و گاز را به تأخیر میاندازید و چشمِ امید بستهاید که کماکان خانهتان گرم و روشن بماند؟ میگذارید بهرههایِ وامِ دانشجویی و وامِ خریدِ خودرو انباشته شوند، به امیدِ این که روزی بالأخره بتوانید پرداختشان کنید؟»
این ذلّتها مؤکّدِ پرسشِ مهمتری هستند: «چه زمانی انتخابهایِ ناگزیر، موجبِ از هم پاشیدگیِ مردم –بخوانید جامعه– میشود؟»
هماکنون در میانهٔ این پیشآمدیم. علّتِ آن حساب و کتابهایِ رتق و فتقنشدنیِ خانه که خواب را از مردم گرفته، بر همه کس آشکار است. اگر متوسّطِ درآمدِ شهروندان را در نظر بگیریم، ۱٪ پردرآمدِ جامعه در حالِ حاضر ۸۱ برابرِ نیمهٔ پایینیِ جامعه ثروت میاندوزد. میزانِ درآمدِ جمعیتِ بزرگسالانی که در نیمهٔ زیرینِ نردهبانِ کسبِ درآمد قرار دارند –چیزی در حدودِ ۱۱۷ میلیون آمریکایی–، از سالِ ۱۹۷۰ تا کنون هیچ تغییری نکرده است.
این دیگر شکافی در دستمزدها نیست؛ درّهٔ بیداد است، و هزینهٔ این گسستِ فزاینده را همهمان پرداخت میکنیم.
نویسندهٔ فقید، اِستیوِن جِی گولد[4]Stephen Jay Gould، [در یکی از مقالاتش در کتابِ شَستِ پاندا[5]The Panda’s Thumb،] چنین اندیشهای بر کاغذ میآورد: «نمیدانم چرا، امّا من بیشتر از این که به وزن و چینِ مغزِ انیشتین علاقهمند باشم، به این موضوع علاقهمندم که تقریباً شکّی نیست مردمانی به همان اندازه مستعد، در پنبهزارها و بیگارخانهها سالیانِ سال زیستهاند و مردهاند.»
اختلافِ طبقاتیای ریشهدوان، تحرّکِ جامعه را تقریباً ناممکن میسازد و نتیجهاش چیزی نیست جز نظامی عملاً سلسلهای یا کاسْتی. وجودِ چنین نظامی نه تنها اخلاقاً نادرست است، بلکه بیاندازه منابع را هدر میدهد. محرومسازیِ بخشِ بزرگی از جمعیتِ کشور از دسترسی به فرصتها[یِ برابر]، یعنی بر باد دادنِ منابعِ عظیمی از استعداد و هوشِ انسانی. همچنین تجربه نشان داده که چنین نظامی، رشدِ اقتصادی را کند میکند.
همهکسپذیرفتهترین شیوهٔ محاسبهٔ نابرابریِ درآمد، فرمولی است با یک قرن قدمت به نامِ ‹ضریبِ جینی›[6]Gini coefficient. اقتصاددانهایِ سراسرِ دنیا، و همچنین نهادهایی مانندِ بانکِ جهانی، سازمانِ سیا و سازمانِ همکاری و توسعهٔ اقتصادی در پاریس، این فرمول را روشی معیار برایِ محاسبهٔ نابرابریِ درآمد میدانند. آنچه این فرمول نشان میدهد، حیرتانگیز است. هماینک در میانِ ملّتهایِ توسعهیافته، ایالاتِ متّحدهٔ آمریکا نابرابرترین جامعه را دارد. میزانِ نابرابریِ اقتصادی در کشورِ آمریکا قابلِ قیاس است با آمارِ کشورهایی مانندِ روسیه، چین، آرژانتین، و حتّا کشورِ جنگزدهای مثلِ جمهوریِ دمۆکراتیکِ کۆنگۆ.
و هر چقدر هم که اکنون اوضاع وخیم باشد، در آینده احتمال دارد وخیمتر نیز بشود. این باعث میگردد از خود بپرسم:
«در سالهایِ آتی، ما شاهدِ چه انعطافِ دیگری در نظمِ اجتماعیمان –یا حتّا جهشیافتگی در آن– خواهیم بود؟ چه تعداد از مردم زیرِ فشارِ این نظام از پای در خواهند آمد؟ و چه تعداد خواهند توانست به گونهای خودشان را از زیرِ این فشار برهانند؟»
پانوشتها[+]
نمونهخوان: احمدرضا نوری
خودِ کتابِ به زبانِ انگلیسی را میتوانید از اینجا، در وبگاهِ رسمیِ نویسندهاش، بخرید و بخوانید.
ممنون به خاطر ترجمه ـی هر دو محتوا، مقاله حرف حق رو میزنه فقط نکته ای میشه اضافه کرد:
در حقیقت مردمی که روزی روح خودشون رو به دین “سرمایه داری” تسلیم کردند الان مثل تمام متدینین به عالم ظاهر و معنا، کم کم متوجه میشن که چه کلاه گشادی سرشون رفته، تا زمانی که جوونی و زیبایی ها و توانایی هایی در وجودت هست مثل انگل به جونت میفتن و زمانی که بی مصرف شدی دورت میندازن. سیستماتیک کردن برده داری کهن و تبدیل اون به برده داری شرکت های عظیم حالا بزرگترین مشکل بشره و روح این سیستم چنان از خون بشر استفاده کرده که در روز پایانیش، خون دنیا رو فرا میگیره.
متاسفانه به همون نسبت که سیستم، در سالیان دراز، ماهیتش رو به مردم نشون داده مردم آگاه تر نشدند و هنوز کسانی هستند که دل بسته به سیستم هایی این چنینی هستند.
پس یه خورده مردم رو هم مقصر بدونیم هر چند من معتقدم سیستم ها زاییده ـی افکار و نتیجه ـی عملکرد همین مردم هستند و من سیستم رو مثل روباتی میبینم که مردم برنامه ریزیش کردند یا حداقل به برنامه ریزیش به این شکلی که هست تن در دادند.
خیلی ممنون که نظری نوشتی. جالبه نگاهیدن به مسئله از این زاویه. من حرف زیادی دربارهٔ این مسائل ندارم، چون تخصّصی ندارم و چیز چندانی بارم نیست و در نهایت حرفهام ملغمهای از حرفهای کسهایی میشه که قبلاً خوندهم یا شنیدهم و باهاشون تا حدّی موافق یا مخالف بودهم. فقط این که… خوندنِ این مقاله از آبیجیت بَنِرجی و اِستِر دوفلۆ –زوج برندۀ نۆبل علوم اقتصادی در سال ۲۰۱۹–، با ترجمۀ میثم بادامچی، در کنار نظرت و بریدهای که بالاتر ترجمیدهم، مفید و خوبه. پیدیافش رو اینجا هم گذاشتهم.