هیچیم ما
حجیمترین هیچهای جهان
آن هستندهترین نیستشوندگان
که مرگاگه زندگی را
آزاد در سلولهای خود
در قفسهٔ سینه با هر نفس
در بند-بند بودن
در جمجمه جاری میکنند
آنان که میآیند و میروند
میرویند و میمیرند
آن وَهای واماندهٔ رهای بیمعنای اضافیِ میان هزاران اَند و اَند
آنان که میآیند میروند
میرویند میمیرند
آنانیم
همان خودبزرگپنداران پست
چند صباح تکهٔ زمینی را صاحب
بر سر عظمت ناچیزیِ خود پافشار
آن نامداران بینام و نشان
پی کاغذهای رنگی، بی آرام و قرار
تنهاشان در آهنها هر سو روان
شببهشب در مکعبهایی از بتن و سیمان
هوشداران تشنهٔ زمان، مشتی مست
چند بهاری بهر آخرت راهب
پوچی خود را نسلبهنسل دستبهدست
فریفتههای داستانبافی شاعران سرمای زمستان
آن حرافان خیالپرست
سلحشوران راه ابراز وجوه ابزورد انسان
با هر ابزاری که هست در دسترس
– بَه! زندگی چه زیبا میکند ما را! –
همان خودخوران شکمپرست
که در دهان، زیر دندان، بر زبان، ماهیچههاشان، ماهیچههاشان، ماهیچههاشان دائماً چرخانست
آن هازلان کجابروی هذیانگوی ته اشعار
که ابری از سرشان داد میزند بیرون:
«غرض از این همه مزاحمت،
آدمی هیچ است یا هست؟»
اینها هم همچو همه هیچند
حجیمترین هیچهای جهان
آن هستندهترین نیستشوندگان