من در این شعر
نیستم
من بیخودم
من ساقط از معنایی درخورم
من گنگم، من کورم، بیضمیرم
من تنی لرزان میان این همه انسان
من تنهاتر از تکهابری تکافتاده در آسمان
من همراه باد به این سو و آن سو حیران
من گریزان
من دوان در دشتی داغ
منتهی به دوردستترین نقطه از خودم
من منم
منمنکنان بی آن که شنیده شوم
من صدای اطرافم
گم در گوش، پرت از پرده
من سوسوی آخر ستارهای مردهام
من تاریخ کوتاهی روی سنگی کهنهام
من خوراک موریانهای گشنهام
من درختی سبز، اما درونپوسیدهام
من حقیقتی تلخ، اما عسلاندودهام
من مناجاتم
حین زا
در ذهن زن بارداری لال
من خیالم
به بلندای یک بیداری کال
من واژهام
ساختهٔ دست کفاشباشی
پر از پینههای نادوخته و پیدا
در آستانهٔ تلاشی
بیهوده و بیبرگشت و میرا
شلخته و بیریخت و نازیبا
همانا
کفاشباشی
من اول منجلابم و آخر اینها
بابا ایول داری.خیلی حال کردم.باید اعتراف کنم که از شعر نو خوشم نمیاد ولی این شعرت خیلی خوبه👌🏻